سه موش در سوراخی زندگی میکردند. یک روز تصمیم میگیرند بروند پیادهروی، اما ناگهان صدای گربهای آنها را میترساند و منصرف میشوند. بعد از مدتی یکی از آنها گوش میدهد تا مطمئن شود گربه رفته است. دیگر صدایی به گوش نمیرسد، اما صدای پارس سگی شنیده میشود. به این ترتیب خیال موشها راحت میشود و از سوراخشان بیرون میآیند. با کمال تعجب میبینند که گربه بیرون از سوراخ منتظرشان است و راه فراری ندارند. گربه هر سه آنها را میخورد و با خوشحالی میگوید: «چقدر خوب است که دوزبانه باشی».
چند سالی هست که این عکسارو نگه داشتم، هر از چند گاهی یه نگاهی بهشون می ندازم!
اصلاً قشنگ نیستن ولی خب، جای تأمل داره. نمی دونم شما چه احساسی بهشون داری، اما باید بگم اصلاً از همچین دنیایی خوشم نمی آد.
یکی دو تا نکته هست، از همون اول بگم بهتره.
1. این عکسا رو از یه سایتی گرفتم که اونم اومده آدرس سایت رو از رو عکسا پاک کرده و آدرس خودشو با اندازه بزرگتر گذاشته و من اصلاً همچین کاری نمی کنم.
2. یکی از عکسا، به دلایل معلوم، اصلاح شده! ببخشید قصد توهین نداشتم؛ از قانون جمهوری اسلامی پیروی کردم.
سال1957 میلادی، شارلوت؛ کارولینای شمالی
دروتی کانتس ، یکی از نخستین دانشآموزان سیاهپوستی است که توانسته وارد دبیرستانهایی شود که پیش از آن صرفا سفیدپوستان را پذیرش میکرد. عکسالعملهای سفیدپوستان باعث شد که والدین دروتی تنها بعد از 4 روز وی را از دبیرستان خارج کنند.
فوریه 1981: مادرید اسپانیا
پلیس نظامی پارلمان اسپانیا را تصرف کرده است. عکاس از بیم توقیف عکسها، نگاتیوها را در کفشش قرار داد
آوریل 1980 ، اوگاندا
یک پسر دچار سوء تغذییه شدید. عکاس این عکس وقتی که فهمید همان مؤسسهای که از انتشار این عکس به مدت 5 ماه خودداری کرده است ، عکس را وارد رقابت عکاسی کرده است ، بسیار ناراحت شد. وقتی عکس برنده جایزه "بهترین عکس خبری سال" شد ، عکاس بسیار برآشفت ، چون مخالف برنده شدن در رقابتهای عکاسی از راه انتشار عکس افراد گرسنه و در حال مرگ بود
نوامبر 1985 ، کلمبیا
یک دختر 12 ساله بعد از وقوع آشتشفشان در میان خار و خاشاک به دام افتاده است ، بعد از 60 ساعت وی هوشیاری خود را از دست داد و فوت کرد.
سپتامبر 1986 ، سانفرانسیسکو آمریکا
ضایعات پوستی یک مبتلا به ایدز. این ضایعات پوستی نشاندهنده کاپوسی سارکوما هستند. در شرایطی که مجلات چندان تمایل نداشتند به اپیدمی ایدز بپردازند ، عکاس این عکس با انتشار این عکس ، بار دیگر باعث مطرح شدن نام این بیماری در جامعه شد.
8 ژوئن 1972 ، ویتنام جنوبی
عکاس این عکس به خوبی آن روز را به یاد میآورد ، نیروهای ویتنام جنوبی منطقهای را با ناپالم بمباران کردند ، دختر ویتنامی در حالی که فریاد میزِد :"بسیار گرم است"، لباسهای در حال سوختنش را درآورد و بعد آب قمقمهاش را روی خود ریخت ، عکاس با دیدن کودکان در حال فرار آنها را سوار اتوموبیلش کرد و به بیمارستان مجاور برد.
می 1969 ، لاندوندری ، ایرلند شمالی
یک کاتولیک جوان در زمان درگیری با نیروهای بریتانیایی. عکاس آلمانی این عکس هانس جورج آندرس ، بعد از یک شب درگیری خیابانی در ایرلند و در شرایطی که پلیس گاز اشک آور شلیک کرده بود ، پسر جوانی را دید که ماسک ضد گاز بر سر داشت و روبروی دیواری ایستاده که روی آن نوشته شده :"ما صلح میخواهیم" ، قبل از اینکه گاز اشکآور خود عکاس را درگیر کند ، وی فرصت پیدا کرد ، دو عکس از این پسر بگیرد.
دسامبر 1984 ، بوپال هند
جسد کودکی که بعد از نشت گاز سمی از یک کارخانه صنعتی فوت کرده. این عکس ، نماد حرص و آز جهان صنعتی شد.
نوامبر 1993 ، سومالی
مادری فرزندش را آماده خاکسپاری میکند. کودک به خاطر قحطی فوت کرده است.
سپتامبر 1997 ، الجزیره الجزایر
یک زن در خارج بیمارستانی که مجروحان و کشتهشدگان قتل عام بنتالله به آن منتقل میشوند ، در حال شیون است.
23 ژوئن 2002 ، قزوین ، ایران
پسربچهای در مراسم به خاکسپاری پدرش که در جریان زلزله کشته شده است
آوریل 1989 ، آلبانی
یک مرد آلبانیایی در حال قدم زدن در خیابانی در Kukës آلبانی که در آن خشونتهای نژادی شیوع زیادی دارد. عکاس موفق نشد با این مرد حرف بزند.
تا تو عاشقانه بودی ، شب من سحر نمی خواست
به ستاره دل نمی بست ، از تو بیشتر نمی خواست
تا تو عاشقانه بودی ، شاعرانه بود بودن
قهر بود غصه با تو ، دور بود گریه از من
تا تو عاشقانه بودی ، واژه باغی از ترانه
قصه قصه ی یه رنگی ، شعر شعر عاشقانه
من به دنبال تو بودم ، تو به فکر هم زبونی
من تمومِ بی قراری ، تو تمومِ مهربونی
تو به اشک اجازه دادی ، توی چشم من بشینه
تا غرورمُ شکستم ، گفتی عاشقی همینه
گفتی اما دل ندادی ، گفتی اما دل نبستی
گفتی عاشقت نبودم ، ساده بودی که شکستی
ساده بودم مثل آینه ، تا تو عاشقانه بودی
فقط از تو می نوشتم ، تا تو شاعرانه بودی
تا تو عاشقانه بودی . . .
دانلود ترانه عاشقانه با صدای ابراهیم حامدی (ابی)
نکته:
شعر زیبای حمید مصدق تو وبلاگ من بوده (لینک مطلب در دفتر انشای من...)، اما چون خیلی قشنگ بود بازم به عنوان شعر بسنده نکردم و شعر رو به صورت کامل آوردم. امیدوارم خوشتون اومده باشه!
خدایا شکرت
ما دیگر فقیر نیستیم!
دیروز پزشک آبادی گفت: چشم های پدرم پر از آب مروارید است!
مرحوم حسین پناهی
همینجوری داشتم تو هاردم می چرخیدم که دو تا عکس باحال نظرم رو جلب کرد.
گفتم بذارمشون تو بلاگ شاید شما هم خوشتون بیاد
جفتشون یه معنی دارن، اونم اینه که هیچوقت به ظاهر قضیه توجه نکنید! مگه نه...!؟
نکته: 1. لینک دانلود ترانه «ساده بودم» مربوط به پست ساده، به پست خودش اضافه شد تا اونایی که دوست دارن، آهنگ رو با کیفیت بهتر دانلود کنند.
2. تو پست «نگران خودمم...» به جای انیمیشن «گل و پروانه»، عکس همسرم رو گذاشتم، البته عکس دوران کودکیشه، فکر کنم 7 ساله یا کمتر. در کل با دیدن عکسش کلی تو دلم خندیدم، اما جرأت بروزش رو نداشتم
چند روز پیش، بعد از مدت ها دوباره گریه کرده بود!
تمام بعد از ظهر رو تا غروب گریه کرده بود. خلاصه اینقدر گریه کرده بود که چشماش قرمز شدن.
همسرم رو می گم!
سر کار بودم که بهم زنگ زد. گفته بود که ظهر منتظر من نباشه و هر وقت رفتم خونه، تنهایی ناهار بخورم.
تا الان پیش نیومده که تنهایی غذا بخوریم. واسه همین ازش خواستم بگه موضوع چیه.
زد زیر گریه و نفهمیدم چی میگه. با اصرار زیاد ازش خواستم قضیه رو بهم بگه.
یکی از صمیمی ترین دوستاش تصادف کرده بود و بردنش آی سی یو!
الان دیگه بعد از چند تا عمل منتقلش کردن به بخش.
جدای از این اتفاق بد، برای چندمین بار برام اثبات شد که همسرم چه قلب مهربونی داره.
واسه همین این شعر زیبا رو به همسر همیشه خوبم تقدیم می کنم، هرچند می دونم در برابر مهربونی و قلب پاکش خیلی خیلی کمه.
------------- شهره / نگران خودمم / ترانه سرا: ساینا آزاد بخت -------------
نگران خودمم که چطوری بی تو بمونم
دوریتو و ندیدنتو کار من نیست نمیتونم
نگران لحظه هامم که منو بی تو نمیخواد
نگران دست هایی که تو نباشی خیلی تنهاست
اینقدر دوست دارم که نگران خودمم
اما باز جونمو می دم واسه با تو بودنم
نمیشه بی تو بمونم نمیدونم که میمونی
همه ترسم از اینه یه روزی پیشم نمونی
نگران لحظه هامم که منو بی تو نمیخواد
نگران دست هایی که تو نباشی خیلی تنهاست
اینقدر دوست دارم که نگران خودمم
اما باز جونمو می دم واسه با تو بودنم
برای دانلود آهنگ لطفاً بر روی لینک زیر کلیک کنید
برای دانلود موزیک ویدیو این آهنگ لطفا کلیک کنید
دزدی از نردبان خانه ای بالا می رفت.
از شیار پنجره شنید که کودکی می پرسد:خدا کجاست؟
صدای مادرانه ای پاسخ می دهد: خدا در جنگل است، عزیزم.
کودک می پرسید: چه کار می کند؟
مادر می گفت: دارد نردبان می سازد.
دزد از نردبان خانه پایین آمد و در سیاهی شب گم شد.
سالها بعد دزدی از نردبان خانه حکیمی بالا می رفت. از شیار پنجره شنید که کودکی می پرسید: خدا چرا نردبان می سازد؟
حکیم از پنجره به بیرون نگاه کرد. به نردبانی که سالها پیش، از آن پایین آمده بود و رو به کودک گفت: برای آنکه عده ای را از آن پایین بیاورد و عده ای را بالا ببرد.